مسعود نبی دوست | شهرآرانیوز - «مرد سن وسال دار، تکیده و کوتاه قامتی که قدم هایش را ریزریز و از سر حوصله برمی دارد و کلمات را بریده بریده و با فاصله ادا میکند؛ به ضمیمه پالتو تیره بلند و البته کیف دستی سنگینی که توازن شانه صاحبِ کهن سالش را به هم میریزد.» این تمام تصویری است که از «یعقوب دانش دوست» در ذهن ما رسوب کرده؛ معمار صاحب نامی که دیروز، بعد از مدتها خانه نشینی از میان ما رفت؛ آدم ِ سخت گیر و بی تعارفی که از حساب و کتاب یک درجه زاویه نمادها و آذینهای شهری هم کوتاه نمیآمد و وقتی حرف مرمت و ساخت بود، بی آنکه به قدر و درشتی آدم روبه رویش فکر کند، حرفش را صریح میزد.
آنچه در ادامه میآید، بازتنظیم گفت وگویی است که خرداد سال ۱۳۹۳ در «میز مصاحبه» روزنامه شهرآرا منتشر شده است.
بله. پدرم اهل تبریز بود و همان جا هم در اداره دارایی کار میکرد. کودکی من هم زمان بود با ماجراهای جنگ جهانی دوم. گویا خانواده من احساس کرده بودند میتوانند در مشهد، کار بهتری برای پدرم پیدا کنند؛ زیرا دایی بزرگم، آقا فتح ا... فرزار، آن موقع رئیس دادگستری مشهد شده بود. بهش میگفتند «مدعی العموم». این بود که آمدیم مشهد و پدرم با کمک همین دایی مان در اداره دارایی اینجا استخدام شد.
حقیقتش را بخواهید، علاقه خود من بیشتر به رشتههای فنی بود، به خصوص فیزیک. یادم است همان سالها هم که در دبیرستان نادرشاه درس میخواندم، دبیر فیزیک برایم خیلی محبوبتر از بقیه دبیران بود. خیلی هم علاقه داشتم برای تحصیل در یک رشته فنی به خارج از کشور بروم. البته که نشد؛ چون متأسفانه همان سالها پدرم فوت کردند و همه چی تغییر کرد. بعدها رفتم تهران. خیلی دوست داشتم برق بخوانم، ولی وقتی کنکور دادم، در معماری پذیرفته شدم.
نه. واقعا نمیتوانستم بی خیال فیزیک شوم. برای همین در همان دانشگاه تهران گشتم و استاد فیزیکش را پیدا کردم. همیشه هم میرفتم و سؤالات فیزیکم را میپرسیدم. همان استاد یک روز به من میگفت: «اگر فیزیک دوست داری، بیا فیزیک بخوان، وگرنه برو دنبال همان رشته خودت.» اصرارش هم این بود که زندگی معمارها بهتر است و مثلا خودش که آن موقع دکترای فیزیک داشت، آه در بساطش نبود. البته که برای من اهمیت نداشت. من عاشق فیزیک بودم و همین عشق به فیزیک هم بعدها در معماری به کمکم آمد.
من به خاطر استعداد فنی ام، در تهیه نقشههای اجرایی و فنی خیلی جلوتر از بقیه بودم؛ برای همین هم به معماری علاقهمند شدم. بعد به خاطر مرمت گنبد حرم امام رضا (ع)، ولی گذرم دوباره به خراسان و مشهد افتاد. این اولین کاری بود که من در مشهد انجام دادم. البته کار فردی نبود و ما به صورت جمعی این پروژه را انجام میدادیم. تجربه بی نظیری هم بود؛ چون شاید ما جزو معدود افرادی بودیم که میتوانستند فضای داخل گنبد را ببینند. راستش را بخواهید برای من خیلی جذاب بود که یک دفعه خودم را وسط دوره غزنوی میدیدم. سه لایه در گنبد وجود دارد؛ گنبد پایین که آیینه کاری است، لایه وسط که استوانهای شکل است و در دوره غزنوی ساخته شده و سطح بالا که گنبد طلاست. ما در میانه این سه سطح بودیم. یادم است یک آن با خودم فکر کردم احتمالا سلطان محمود غزنوی اینجا را دیده است.
بعد از مرمت گنبد، مدتی طولانی رئیس دفتر فنی میراث فرهنگی خراسان بودم. همان سالها ٣١بنای تاریخی خراسان زیر نظر من مرمت شد، از رباط شرف و آرامگاه خیام و عطار تا میل رادکان و اخنگان. در داخل حرم هم، البته تا زمانی که به حرف من گوش میکردند (می خندد)، کارهایی کردم. بعضی وقتها هم البته گوش نکردند که عیب هایش هنوز پابرجاست.
سالهای قبل از انقلاب، جناب سرهنگی مسئول اوقاف بود. این آدم برای اینکه شاه میخواست از حرم بازدید کند، خودسرانه در تعمیرات کتیبه دورتادور مسجد گوهرشاد دست کاری کرد. کتیبه زیبایی بود که نظم بسیار خاصی داشت، ولی هنوز این عیب روی آن کتیبه و مسجد گوهرشاد هست. ولی خب خیلی جاهای دیگر که به حرف من گوش میدادند، سعی کردم کار را اصولی پیش ببریم. یادم است پیشنهاد دادم کاشیهای نفیس دور محوطه ضریح را با شیشه قاب بگیرند. کاشیهای بسیار زیبایی است که هنوز هم به خاطر همان لایه محافظ، بی آسیب باقی مانده. بعد هم مرمت مدرسههای دودر، بالاسر، پریزاد و میرزا جعفر و جاهایی در مسجد گوهرشاد را شروع کردیم. البته بین همه اینها برای مدرسه میرزا جعفر بیشتر از همه کار کردیم و یک دور اتاق پشت حجرههای مدرسه ساختیم.
بله. من خیلی کنجکاو بودم که نام «دودر» را به چه دلیل روی مدرسهای گذاشته اند که یک در بیشتر ندارد. دست آخر هم هنگام عملیات مرمت مدرسه، حدفاصل این بنا و بست بالاخیابان، اختلاف سطحی پیدا شد که پس از بررسی متوجه شدیم آستانه درِ دیگر مدرسه است. آنجا بود که معمای مدرسه دودر حل شد. نمایی که الان در حیاط همین مدرسه دیده میشود، به احتمال زیاد مربوط به دوره تیموری یا صفوی است، ولی در همان دوره، لایهای پیدا شد که نشان میداد نمای مدرسه قدیم گچ بریهای زیبایی از دورههای پیشین داشته است. ما هم برای اینکه این گچ بریها فراموش نشود، قسمتی را با شیشه قاب گرفتیم.
من فکر میکنم ما به کوششی پیوسته نیاز داریم برای اینکه اشتباه نکنیم. این وسط متأسفانه غرضهای سیاسی همیشه باعث تکرار اشتباههای ما شده است. مهم هم نیست که چه کسی اشتباه میکند؛ مهم این است که باید جلو این اشتباهها را گرفت. همان جناب سرهنگی که ذکرش آمد، در سالهای پیش از انقلاب صدمههای زیادی به آثار تاریخی زد. به هیچ حرفی هم گوش نمیکرد. یادم است من برای اینکه سنگی مشابه سنگهای قدیم مسجد گوهرشاد پیدا کنم، میرفتم و تمام سنگ بریهای تهران را میگشتم؛ بعد همین آقا رفته بود اصفهان و سنگ سیاه خریده بود.
بعد از نصب سنگ ها، جلسهای در مسجد داشتیم. من گفتم: «جناب سرهنگ! قبلا مسجد لطافتی داشت، ولی این سنگهای سیاه، مسجد را عزادار کرده.» یادم است آقای جلال الدین آشتیانی هم در جلسه حضور داشت. سرهنگ برگشت تا نظر آقای آشتیانی را بپرسد، ولی آقای آشتیانی که آدم رک و صریحی بود، حرف من را تأیید کرد و گفت: «سرهنگ! مزخرف میگی، مزخرف!»
بله. «پرواز به نور» نماد مهم و خاطرهانگیزی برای مشهدیهاست که سال۱۳۴۶ طراحیاش را انجام دادم. این نماد بعد از تغییر شکل میدان آزادی به جای دیگری منتقل شد. البته در جابهجایی قبل بهدلیل اینکه مسائل فنی رعایت نشده بود، متأسفانه آسیبهایی به اثر وارد شد که لازم است آنها را در مکان جدید اصلاح کنیم.
نه متأسفانه. جالب است بدانید که بنیهاشمی، شهردار وقت مشهد، مسئله جابهجایی را از من که سازنده کار بودم، مخفی کرده بود. جالبتر اینکه به من میگفتند «نقشه کار را به ما بدهید که از آن استفاده کنیم.» گفتم: «حالا که خودم زندهام، چه نیازی به نقشه است!» همان موقع آسیبهایی به کار زدند؛ البته فراتر از این، وقتی محلی مثل فلکه پارک تخریب شد؛ یعنی بخشی از تاریخ، هویت مردمی و یادگارهای این شهر تخریب شده و ما متأسفانه ساده خاطراتمان را خراب میکنیم. من موقع اجرای اثر بهخاطر اینکه نشان بدهم دو پرنده المان تعلقی به زمین ندارند، پایه نماد را خیلی ظریف در نظر گرفته بودم، ولی پایه بعدی غلط اجرا شد. (توضیح اینکه در جابهجایی مجدد المان، پایه بر اساس نظر دکتر دانشدوست اصلاح شده است.)
نماد «همیشه بهسوی او» ترکیبی از پیکره یک زن و یک مرد بهعنوان نماد بشر است. دو طاق پایین اثر، نماد کره زمین است. در قسمت بالا هم طاقهایی رو به بالا طراحی شده است که فضای روزگاری را نشان میدهد که بشر تلاش میکرد به ماه پرواز کند. شکل کلی نماد هم دو سطح عمود برهم است. سطح کوتاهتر، نماد زن و سطح بلندتر نماد مرد است. در طراحی این کار، از نقوش لباس عشایر الهام گرفتهام.
ایده این بود که باید در میدان غدیر، نمادی درباره حضرتعلی (ع) وجود داشته باشد. البته طرح اولیه تفاوتهایی با اجرای امروز داشت. اگر دقت کرده باشید، موجهایی روی بدنه پل این میدان طراحی کردهایم. قرار بود که «همای رحمت» مقابل این موجها قرار بگیرد تا زمانیکه خودروها از کنار پل عبور میکنند، حالت حرکت را تداعی کند، ولی جانمایی کار بعدا تغییر کرد. علاوهبراین، در طرح من «یاعلی»هایی هم بهشکل درخت سرو در پایههای پل وجود داشت که اجرا شده است؛ همچنین کاشیکاریهایی که بعدا بخشهایی از آن را تغییر دادهاند.
تمام فرمها را خودم برای یکی از دوستان میکشیدم و او هم در حضور خودم آنها را برش میزد. بههمین دلیل، کار همان چیزی شده بود که میخواستم. البته مردم وقتی یک نماد شهری را میبینند، متوجه مراحل تولید آن نمیشوند؛ ولی همین المان «همای رحمت» را حدود ٣٠بار کشیدهام تا آنچه در حال حاضر میبینید، آماده شود. میخواستم پرنده مهربانی باشد، ولی نمیشد. هر کار میکردم فرم اجرا به صورت تهاجمی از کار درمیآمد، ولی سرانجام یکی از طرحها راضیام کرد و پرنده مهربانی شد.
ببینید، مشهد شهر خیلی خاصی نیست، معمولی است. اگر که حرم نبود، مشهد هیچ چیز نداشت. محور حرم تا شهدا، محور بسیار مهمی است و باید تلاش میشد که معماری درستی داشته باشد و با حرم هماهنگ باشد، ولی هر بار که میروم، میبینم یک هشت طبقه دیگر در همین محور ساخته شده است.
هر کسی غصه داشت، بیاید با هم میخوریم (می خندد).
بله. طبس پیش از زلزله، شهر زیبایی بود. من عاشق این شهر بودم. فکر میکردم میشود روی این شهر کار کرد تا بیش از اینکه هست، خودش را نشان دهد. میشد مثل ونیز، همه دنیا این شهر را هم بشناسند. این ظرفیت در طبس وجود داشت تا قبل از زلزله.
نه. آن قدر آثار تاریخی را در دورههای اخیر تخریب کرده اند که حد ندارد. برخی افراد هم که مطلقا به حرف کسی گوش نمیکنند. من نمیفهمم که فرد باید چه فرهنگی داشته باشد که در یکی از آثار تاریخی، گُلِ کاشی را بکند و جایش یک ساعت گرد بگذارد! آن هم گُلِ کاشی دوره تیموری را که اگر تکهای از آن به دست خارجیها میافتاد، روی سرشان میبردند و میگذاشتند توی موزه. از طرفی در این سال ها، چند تایی معمار خوب در مشهد داشتیم، ولی این معمارها بیشتر خانه ساخته اند. خانهها الان هست، ولی خاصیت خانه این است که در شهر به چشم نمیآید. گم میشود. ما آدمی که المان خوب بسازد، نداریم. البته هستند، ولی بعضی معمارهای خوب دنبال ساخت و سازهایی اند که پول ساز باشد. این کار، ولی عشق میخواهد.
بله. یکی از کارهای من، طراحی باغ آرامگاه فردوسی است. تعارف نباید کرد. محوطه سازیهای قبلی، ویژگیهای باغ ایرانی را نداشت. خشن بود. برای همین هم طرح جدیدی را تهیه کردم، بردم تهران و تصویبش را در شورای فنی گرفتم. هر سال که مقداری بودجه میآید، بخشی از کار را جلو میبریم. در داخل حوض اصلی، سه ردیف ده تایی فواره گذاشتیم، به نشانه سی سال زحمت فردوسی. به علاوه گلهایی را در محوطه کاشتیم که فردوسی، نامی از آنها را در شاهنامه اش آورده است.
تمام محوطه سازی قبلی را که کار هوشنگ سیحون بود، تغییر داده ام. راستش را بخواهید، ساختمانهایی هم که ساخته، خوب است، ولی با ساختمان آرامگاه همخوانی ندارد. بعدا باید ساختمانهای سیحون را با بنای کلی آرامگاه هماهنگ کرد. در آن دوره در تمام دنیا بتنِ لخت مد شده بود و سیحون هم فکر میکرد باید همین طور بسازد، ولی توجه نکرد که اینجا یک بنای قویتر و قدیمیتر هم وجود دارد.
آزاده دانشدوست، دختر مرحوم یعقوب دانشدوست، در تماسی تلفنی درباره پدرش میگوید: نهاینکه پدرم باشد و این را بگویم، بهعنوان کسی که سالها از نزدیک شاهد تلاش بیوقفه او برای تاریخ و هویت ایران بوده است، میگویم که ایران یک عاشق به وطن را از دست داد. یعقوب دانشدوست مردی بود که همه زندگی و عمرش را صرف حفظ هویت، تاریخ و معماری ایران کرد و همیشه هم توصیهاش به فرزندانش این بود که در هر جایگاه و رشتهای که فعالیت میکنید، خدمت به ایران را فراموش نکنید و این در زندگی خودش هم جاری بود و به آن باور داشت، آنقدر که یادم است حتی روزهای جمعه هم وقت خودش را صرف کار یا پژوهشی درباره تاریخ و هویت این مرزوبوم میکرد و اگر وقتش به غیر این صرف میشد، شب هنگام میگفت دیدی امروزم به بطالت گذشت. او یک موجود کمنظیر بود که بیوقفه کار میکرد و در سالهایی که توانایی بیشتری داشت و بیمار نبود، همه رسالتش را حفظ و مرمت بناهای تاریخی قرار داده بود.
افسوس و دریغا!»